شنگول العلما

اینجا دفترچه خاطرات نیست کتاب است. وبلاگ دوم صوتهای مذهبی آدرسش اینه: arefanehha.blog.ir

شنگول العلما

اینجا دفترچه خاطرات نیست کتاب است. وبلاگ دوم صوتهای مذهبی آدرسش اینه: arefanehha.blog.ir

نظرات موافق تشویقند و نظرات مخالف افزایش دانش من یا شما.

شهدای عارف

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۳۵ ق.ظ


وقتی بهمون می گن عارف رو نام ببرید! میگیم آیت الله قاضی آیت الله بهجت. در صورتی که بعضی از شهدا هم عارف هستند چطوری؟ همان طور که حضرت داوود با جنگ عارف شد. 
حضرت داوود جالوت رو کشت بهش چی دادند؟ ملک و حکمت و علم. 

 فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ.... 
  پس آنان را به اذن خدا شکست دادند، و داوود، جالوت را کشت، و خداوند به او پادشاهی و حکمت ارزانی داشت، و از آنچه میخواست به او آموخت... 
سوره البقره آیه 251
پس علم و حکمت رو فقط از طریق درس و مدرسه نمی دهند. لذاست که شهدا حکمت و علم در کارشون دیده می شه. 
چه خوب بود وقتی کتاب خاطرات شهدا نوشته می شود یک فقیه آخر هر خاطره بنویسد این خاطره عمل به این آیه و یا حدیث هست. 
یا مثلا دیدن عجایب در ندیدن است. 
پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ تَرَوْنَ‏ الْعَجَائِب»؛[1] ‏چشمان خود را (از نامحرم و محرمات) فرو بندید تا عجایب را ببینید. 
خداوند چیزهایی را در چیزهایی قرار می دهد و ما دنبال آنها در جایی دیگر می گردیم. 

یکی از خصوصیات شهید هادی این بود که مراحل امر به معروف و نهی از منکر رو به ترتیب اجرا می کرد. قلبی رفتاری بعد زبانی بعد عملی

ما ها معمولا سر و ته اجرا می کنیم. یعنی اول وارد دعوا می شیم بعد که فنون بروسلی رو کامل اجرا کردیم می شینیم توی کلانتری با آرامش صحبت می کنیم.
  من که مثلا خیلی باحالم اگر کسی بهم ناسزا بگه وارد دعوا نمی شم اما چیزیش نمی گم رد می شم می رم. اما تفاوت شهید هادی اینه که ولش نمی کنه می ره دنبالش که از جهنم بیارتش بهشت. یعنی الگوش پیامبر ص است. 
لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ
  قطعاً، برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به (هدایت) شما حریص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است.
سوره التوبه آیه 128
اگر کسی بهش ناسزا می ده دلش می سوزه که چرا داره برای خودش جهنم می خره.

دو خاطره از شهید هادی به انتخاب من

اما ادامه مطلب 

در باشگاه کشتی بودیم. آماده می شدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. 
تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که می اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می زدند! بعد ادامه داد: شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملا مشخصه ورزشکاری! به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت. 
جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی لباس ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود! از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه می آمد. 
بچه ها می گفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می یایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ می پوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فرم، آخه این چه لباس هائیه می پوشی؟!
ابراهیم به حرف های آن ها اهمیت نمی داد. به دوستانش هم توصیه می کرد که: اگر ورزش برای خدا باشد، می شه عبادت. اما اگر به هر نیت دیگه ای باشه ضرر می کنین. 
(خاطره ای از شهید ابراهیم هادی) 
کتاب سلام بر ابرهیم ص40

پاییز 1361 بود. با موتور به سمت میدان آزادی می رفتیم. می خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب بر سانم. 
یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد. خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت. نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد. 
ابراهیم گفت: سریع برو دنبالش! 
من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغل، با خودم گفتم: این دفعه حتما دعوا می کنه. (او کشتی گیر حرفه ای بود.) 
اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ما هم کنار آن توقف کردیم. 
منتظر برخورد ابراهیم بودم. ابراهیم کمی مکث کرد و همین طور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوال پرسی گرمی کرد! 
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت. 
بعد از جواب سلام ابراهیم گفت: من خیلی معذرت می خوام خانم شما فحش بدی به من و همه ی ریش دارها داد. می خواهم بدونم که.... 
راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد،  بیجا کرد. 
ابراهیم گفت: نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط می خواهم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟ 
راننده اصلا فکر نمی کرد ما اینگونه برخورد کنیم. از ماشین پیاده شد. صورت ابراهیم را بوسید و گفت: نه دوست عزیز،  شما هیچ خطایی نکردی. ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده ایم. بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد. 
کتاب سلام بر ابراهیم ص 171 
خاطره ای از شهید ابراهیم هادی

 

 

[1]. منسوب به جعفر بن محمد(ع)، مصباح الشریعة، ص 9، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات‏، چاپ اول، 1400ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏101، ص 41، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق

  • شنگول العلما