چون کنیم
خواستم در مورد انتخابات و مسایل روز بنویسم وقت نمی شه. وقتی تیترها رو می نویسم که بنویسم، می بینم خیلی طولانی می شه.
چرا وقت نمی کنم چون دو دستم مشغوله. یک دست در کار و یک دست فرزند و یک دست هم در گوش دادن به صوتهای آزمون معلمی. می تونم در حین کار گوش کنم اما نمی رسم بخونم. البته سه دست شد که اشکال ندارد کاری لست که شده.
به خودم نگاه می کنم قبول نمی شم به فضل خدا نگاه می کنم قبول می شم ان شاءالله.
منابع آزمون رو که می بینم، یک نفر با اعتقاد بخونه یک انقلابی کار درست می شود. اما چرا معلم انقلابی زیاد وارد آموزش و پرورش نمی شه؟ چون تستی می خوانند نه برای فهمیدن و عمل کردن.
یکی از کتابهای بسیار زیبایی که گوش دادم کتاب (روایت سوم) از منابع آزمون معلمی بود
این کتاب، جنگ را به دوره های مختلف تقسیم می کنه و علل شکست و پیروزی رو می گه و ربطش می ده به امروزمون. بسیار جالب بود.
مخصوصا قسمت شرح حال شهید علم الهدی و از اون باحال تر، مادر شهید علم الهدی. انصافا من که به گرد پای مادر شهید علم الهدی (خانم جزایری) هم نمی رسم. اصلا این خانم یک کوه بود.
کتاب را توصیه می کنم بخوانید صوت این قسمت کتاب رو که درباره مادر شهید است در اون یکی وبلاگم (عارفانه ها) گذاشتم.
مطالب زیادی در ذهنم است مثل زوج درمانی قسمت سوم، اسلام آمریکایی و ....
اما از اونجا که وقت نمی کنم بنویسم تا بعد از ازمون، یک مطلب مال سال نود و پنج را می گذارم. آن روزهایی که کوتاه و طنز می نوشتم.
چون کنیم:
همراه تنی چند از شاگردانم وارد یک مجلس شدم. همگان پیش پای من بلند شدندی و احترام زیاد کردندی. اما عدّهای از صوفیان در گوشهی مجلس بودند که خود را به ندیدن زدند و به احترام ما بلند نشدند.
با شاگردان در گوشهای نشستیم. یکی گفت: استاد شنگولالعلما چون کنیم؟ چیزی بگویید تا دلمان شاد شود.
به دیوار اشاره کردم و گفتم: آنجا یک ترک است. بیایید همه به آن ترک بخندیم.
با دیدن ترک همگان خندیدند و شادی بسیار کردندی.
یکی دیگر از شاگردان که ترک دیوار به آن زیبایی را ندیده بود و حواسش همچنان در پی صوفیان بود گفت: گویا صوفیان احترام گذاشتن نمیدانند.
من: این نقص است که توقع داری همه به تو احترام گذارند.
شاگرد: از چه رو؟
من: من احب ان یتمثل له الرجال قیاما فلیتبوأ مقعده من النار. هر که دوست دارد مردم در برابرش بایستند جایگاه خود را در آتش قرار داده. (نصایح پیامبر(ص) به ابوذر، مکارمالاخلاق)
شاگرد: استاد عجب نصیحت ارزشمندی گفتید. بگذارید پیراهن خود را جری دهم و ره کوی و برزن پیش گیرم.
من: آیا منظورت از جری، تام و جری میباشد؟
شاگرد: خیر. منظورم از جر، پاره کردن بودندی.
من: این را مکن. چون در زمانهای آینده لباس پاره پوره مُد خواهد شد.
شاگرد: باشد. جر نمیدهم.
یکی دیگر از شاگردان گفت: شاید آن صوفیان استاد ما را نمیشناسند.
من: چه بهتر که نشناسند. گمنامی بسی بهتر است.
شاگرد: از چه رو؟
من: محبوبترین بندگان نزد خداوند پرهیزگاران گمنامند همانان که هرگاه غایب شوند کسی جویایشان نمیشود و وقتی حضور دارند ناشناختهاند. آنان پیشوایان هدایتند و چراغهای دانش. (کنزالعمال5947)
شاگرد: استاد من نیز گمنامی را بسیار دوست دارم. گاهی شبانه به صفحات مجازی مردم میروم و برای آنانی که کامنت(نظر) ندارند و از جهت کامنتی فقیرند، به صورت ناشناس نظر میگذارم.
من: عجب.
دقایقی چند در آن مجلس ماندیم و همگی بیرون رفتیم.
موقع خروج متوجه شدم یکی از شاگردان شلوار جینی زاغارت با کفشی اسپورت و آنتیک پوشیده است که توجه همگان را جلب کند
من: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ (قصص83) آن سراى آخرت را براى کسانى قرار مىدهیم که در زمین خواستار برترى و فساد نیستند، و فرجام[خوش] از آنِ پرهیزگاران است. (قصص83) در مجمعالبیان در توضیح این آیه از امیرمؤمنان على(ع) گفته شده: ان لرجل لیعجبه ان یکون شراک نعله اجود من شراک نعل صاحبه فیدخل تحتها!: گاه مىشود که انسان از این لذت میبرد که بند کفش او از بند کفش دوستش بهتر باشد و به خاطر همین داخل تحت این آیه مىشود، (چرا که این هم شاخه کوچکى از برتریجوئى است !)
بعد از شنیدن این حدیث، او متحول شد و لباسی چون همهی مردم پوشید.
جهیزیه گران جهت در آوردن چشم فامیل، ماشین شاسی بلند جهت بریدن کف دوستان ، عروسی آنچنانی جهت پز جلوی جمع و ریاست طلبی و بندکفش بهتر حتی و ...
همه نمونه هایی از خودبرتربینی می تواند باشد.
- ۰۲/۱۲/۱۸